بازیگران عرصه اجتماع برای رسیدن به اهداف خود در جستجویی دایمی برای راهبردهای کارآمد هستند. در این میان آنها که از توان بیشتری برای خلق و بکار بستن راهبردهای بهتر برخوردارند در رقابت موجود در جامعه موفقترند و بتدریج برتری کسب میکنند. با این وجود هر راهبردی از سوی یک بازیگر همواره با یک راهبرد پاسخ از سوی طرفهای دیگر روبرو میشود که موفقیت آنرا دچار مشکل میکند. بنابراین اگر تعاملات اجتماعی را مدلی رقابتی فرض کنیم که در آن یک عده پیروز میشوند و دیگران شکست میخورند، آنچه از اهمیت بنیادی برخوردار است میزان اطلاعات بازیگران از یکدیگر است. اگر در یک مناقصه دولتی شما بدانید که شرکت رقیب قرار است چه رقمی را پیشنهاد دهد براحتی با دادن یک پیشنهاد پایینتر میتوانید برنده شوید، اطلاعات حرف اول را میزند.
اکنون تحولات منطقهای آشکار ساخته است که بازیگران ائتلاف جهانی غرب از چه روشهایی برای رسیدن به اهداف خود سود میجویند. مبتذلترین روش ایجاد حوادث تروریستی ساختگی برای متهم ساختن دشمنان و تنگ کردن عرصه بر آنهاست. نخستین بار که این حربه در مقیاسی بزرگ بکار گرفته شد در حوادث 11 سپتامبر 2001 بود. آن زمان افکار عمومی جهانی بدلیل تازگی راهبرد مورد استفاده غرب فریب خورد، همه کشورها با قربانیان همدردی کردند و ائتلافی جهانی برای مبارزه با تروریسم شکل گرفت. در واقع با این مظلومنمایی گسترده آمریکا بدون پرداخت هزینه بالا رهبری یک ائتلاف بزرگ نظامی بینالمللی را بدست آورد و برای سالها هم حفظ کرد. حداکثر این بود که برخی کشورهای اسلامی تلاش میکردند بگویند همه مسلمین اینگونه تروریست نیستند. که این خود عذر بدتر از گناه بود، زیرا بمثابه پذیرش اصل ادعای غرب بود. از آن پس دستگاه سیاسی آمریکا و غرب آنقدر از موفقیت این حربه سرمست شد که بارها آنرا تکرار کرد. حوادث تروریستی اسپانیا (پیش از برگزاری انتخاباتی که مخالفین آمریکا را به قدرت رساند)، انگلیس، ترکیه، هند و ... ازین دست بود. با این حال زمانی که یک راهبرد تکرار شد اثربخشی خود را از دست داد، دیگر نه تنها کسی وجود تروریستها را نپذیرفت، بلکه کمکم به گذشته نیز شک کردند. افکار عمومی متوجه شد که حادثه 11 سپتامبر نیز چیزی جز یک فریب بزرگ نبوده است. اینگونه بود که دولت بوش "دولت دروغگو" لقب گرفت، لقبی که تا آخر با بوش ماند.
در سال های پس از یازده سپتامبر تاکتیک دیگری نیز توسط غرب بکار گرفته شد. ترور شخصیتهای سیاسی و سپس به بهانه آن مداخله بینالمللی در یک کشور یا دستکم ایجاد جنگ سیاسی داخلی، بیثباتسازی آن کشور و کسب حمایت بزرگ داخلی و خارجی توسط نیروهای غربگرا یکی از کاراترین حربههای غرب بوده است. نمونه بارز آن ترور رفیق حریری توسط موساد و سپس سوق دادن تحولات بسمت قدرت گرفتن جریان غربگرای لبنان و مبارزه همزمان به این بهانه با سوریه و ایران بوده است. نمونه دیگر آنرا باید در ترور بینظیر بوتو که این روزها در سالگرد آن هستیم جستجو کرد. تروری که منجر به بقدرت رسیدن یک تازه بدوران رسیده یعنی آصف علی زرداری شد که میراثدار مظلومیت خاندان بوتو است و مهمتر از آن از بقدرت رسیدن نواز شریف و ایجاد یک دولت مقتدر در پاکستان جلوگیری کرد، امری که میتوانست نقشه آمریکا برای آینده پاکستان را با دشواری روبرو کند.
اکنون این راهبرد نیز کهنه شده است و تکرار آن نه تنها برای آمریکا سودی نخواهد داشت بلکه دستاوردهای گذشته را نیز برباد خواهد داد. به شیوه تحلیل 11 سپتامبر، اکنون میتوانیم به گذشته نگاه کنیم و دریابیم که اگرچه در ماجرایی مثل قتلهای زنجیرهای پاییز سال 77 هیچ کس باور نمیکرد که دستهای خارجی در کار باشد تا مملکت را به آشوب بکشد و ماجرایی شبیه لبنان بعدی بیافریند که بالقوه بتواند منجر به سقوط حکومت یا دستکم تغییر ماهیت آن بشود، اما این رهبر انقلاب بود که همان روزها با تیزبینی ریشه قتلها را در خارج از کشور یافت و با مدیریت صحیح کشور را از بحرانی شدید عبور داد. همان دستهایی که به قتل چهرههای سیاسی غربگرا (وبعضا گمنام) داخلی آلوده شدند، برای «خودکشی» سعید امامی نیز بگونهای برنامهریزی کردند که سرنخهای ماجرا برای همیشه پنهان باقی بماند. اگرچه سودی بحالشان نداشت، آنها راهبرد خود را که بسیار موفق میپنداشتندش از سر عجله در سایر کشورها به اجرا گذاشتند، بنابراین اجرای آن برای چندمین بار لااقل در آیندهای نزدیک امکانپذیر نخواهد بود.
|